سلام
دوشنبه بیست و پنجم اومدی و از شرایط گله کردی، یادته؟
گفتی چند وقته مثل یه کاگر افغانی شدی
جالبش اینجاست که من بیست و دوم پُستِ
"واپسین تپشهای عاشقانهی قلبم"
رو گذاشتم توی وبلاگ
نمیدونم چی میفهمیاز این و برداشتت چیه
خیلی چیزا میشه فهمید
و میشه سرسری از کنارش گذشت
مریم؛
نگذار بعضی چیزا تموم بشه
نه که بگم حیفه تموم بشه
نه
تموم شدن بعضی چیزا تموم شدن زندگیه
الان دو ساله تو خواهر منی
توی این دوسال خیلی چیزا شروع شد و تو تمومش کردی
و ظاهراً آب از آب تکون نخورد
دقیقا پارسال همین روزا بود که من یه شعری گفتم برات و توی اون شعر گلایه کردم که چرا پیمان نامه و مراقبه و هم اندیشی و اینا تموم شدند
گفتم برات که شاید یه روزی منم برات تموم بشم
تو خندیدی به حرفم
دقیقا توی سالگرد همون اتفاق دوباره یه اتفاق بدتر افتاد؛
من همیشه دوست داشتم باهات زندگی کنم
نه در دنیای جسم
در دنیای ذهن، باهات زندگی کنم
به همین خاطرم بود که اون کانالها و گروهها رو تاسیس کردم
مراقبه، پیمان نامه، هم اندیشی، زنگ تفریح، سلاله النبیین، کاوشنامه
ساعتها وقت گذاشتم
باورم این بود که یه عمری قراره توی اون کانالها دانش و معرفت یادِ هم بدیم
خیلی راحت زدی همه چی رو نابود کردی و الان حتی یادت هم نیست چی به چی بود
حتی برات مهم هم نیست
چون اونا دلمشغولیهای من بود نه تو
دانش، معرفت، یاد گرفتن،...
البته تو روش خودت رو داری
به روش خودت دانش و معرفتی که میخوای به دست میاری و کاری به کار من نداری
خلاصه همه چی رو کات کردی و داغش رو گذاشتی روی دلم
چقدر من وقتم رو صرف کردم برای ساختن اون گروهها
فکر نمیکردم اون گروهها خارِ چشم بعضیها باشه و لازم بشه که برای آرامش روحِ شون دست به پاکسازی اون بزنی
ولی خُب پذیرفتم و کنار اومدم
گفتم اشکال نداره،
یه بار دیگه شانسم رو امتحان کردم و خواستم باهات زندگی کنم
به خودم گفتم دوتایی به مراقبه بپردازیم
"مراقبه"
مراقبِ نمازهامون باشیم
اول وقت باشه، الکی قضا نکنیم
هر روز مداومت به زیارت عاشوا داشته باشیم
مراقبِ وزنمون باشیم
مراقبه کنیم
مراقبه شرایط داره
یه روز هم نباید ولش میکردیم
باید مدام مراقب باشی و تذکر بدی به خودت تا اون چیز برات ملکه بشه و دیگه نیاز به مراقبه نداشته باشه
خُب، چی شد؟
هیچی
تو دوباره کات کردی و الان یه ماهه که اصلا یادت هم نیست چه قرارهایی باهم گذاشتیم
دقیقاً یک سال بعد از تعطیل کردنِ کانالهایی که برات ساخته بودم، با فراموش کردن و کنار گذاشتن برنامههای مراقبتی دوباره منو نقره داغ کردی
آخرین باری که برات شعر گفتم یادته؟
آخرین (اولین و آخرین) باری که گلایه کردم که چرا یه مهمونی دادن باعث میشه من و رای دادن رو بگذاری کنار (اون گلایه از روی عشقم بود ولی به خودخواهی تعبیر شد)
آخرین (اولین و آخرین) باری که ازت خواستم کادویِ انتخابیِ خودم رو بهم بدی یادته؟ یه عکس،
"میتونست یه عکسِ دست جمعی باشه "
آخرین باری که گفتم دوستت دارم یادته؟ من یادمه، واکنشِ تو رو هم یادمه
آخرین باری که وقتی اومدی گفتم چقدر وقته ساعت به ساعت منتظرِ اومدنتم
یادته؟
نگذار بعضی چیزا تموم بشه
چیزایی هستند که هنوز تموم نشدند
خواهربرادری به تنهایی کافی نیست
وگرنه تو داری چندتاشو
تا حالا 2 بار خیلی نرم و آروم نقره داغم کردی، جوری که صدام هم در نیومده
فکر نکنم رمقی برام مونده باشه که بخوام دوباره
به تو و پروژههای مشترک با تودل ببندم و تو بی سر و صدا داغش رو بزاری روی دلم و من بمونم و غصهی از دست دادنِ دلخوشیهام
اجازه نمیدم داغ دیدنهام به بارِ سوم برسه
شاید همین وبلاگ هم روزی به ایستگاهِ آخرین پُستِ خودش برسه
مثل خیلی وبلاگها که مدتهاست رها شدند و دیگه کسی اونا رو به روز نمیکنه
هرچی نباشه، ناسلامتی تو یه خانم مهندسی
ریاضی خوندی
میدونی حدِّ تابعِ پیوسته یعنی چی
نمیدونی؟
میدونم که میدونی
اگر یه متغیر (مثل من)، تابعِ یه متغیر دیگه (مثل تو) باشه
چنانچه ارتباطِ این دو تا متغیر، مشمولِ قانونِ پیوستگی باشه
و اون متغیرِ مستقل و مغرور به سمت O میل کنه
اون وقت متغیرِ تابع هم به سمت
Oمیل خواهد کرد
چون یه تابع به حکمِ وابستگی و پیوستگی باید تَبَعیّت کنه، باید تابع باشه
اونم تابعِ پیوسته
ولی این پیوستگی و وابستگی تا زمانی ادامه داره که اون ارتباط مفهومِ تابعیت رو داشته باشه
راستی خیلی با عجله و سراسیمه خوندی حرفهام رو
نمیخواد ذهنت رو درگیرش کنی
چیزی خاصی نگفتم
فکرش نکن
برو دنبالِ دلمشغولیهات
کلی کار داری، دیرت نشه